Illusion of Transparency

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

تلخ همچون چای سرد
  شاید که تو لحظه هامون نور جاری بشه و موندگار

چند وقت پیش در فیس بوک چیزی خوندم با این مفهموم که آقااا ما میدونیم خواستن توانستن است مشکل اساسی اینه که ما نمیدونیم چی میخوایم!

حالا این شده احوال من. سال پیش که مخابرات 2 گرفتم و رفتار و علم خوب استادشو دیدم سعی کردم به فیلد کاریش علاقه مند و آشنا بشم... بعد که رفتم به آقای استاد گفتم میخوام با شما کار کنم گفت که من وقت ندارم پس به دلیل کمی وقت و اعصاب سراغ استاد بعدی تو این فیلد رفتم استاد بسیار خوبی هست فقط بسیار سرش شلوغه... حالا مشکل اینجاست که این فیلد مذکور یعنی شبکه بسیار گسترده است... و من وقتی این رو در زومه ام برای پیدا کردن کار می نوشتم  در جریان نبودم و الان باز هم در شرکتی هستم - با اوضاع خوب علمی و نه مالی !!!- و انگیزه ای ندارم ولی به پولش و بیشتر ازون بهونه ش برای تهران موندم نیاز دارم....

کلا هم هی این فکر تو ذهنم میچرخه که من درسته اینجا رو دوس ندارم ولی نمیدونم چی دوس دارم یه جورایی رویای مابین ندارم... من میدونم دوست دارم محقق شم ولی اینکه چطور این راه روه طی کنم بدون این که سر بار مالی باشم برای خانواده، مشخص نیست و این میشه که من خودم رو به جریان زندگی میسپارم و سر از این موقعیت در میارم...

این روند ندونستن یا نشناختن خواستنی ها این روزا در همه ابعاد داره خودش رو به رخ بنده میکشه... که آهای خترک 24 ساله ببین که همچنان معلقی و همچنان معلق باقی خواهی ماند  با این اوضاع!!!

پ.ن0: چطور میشه آدم خواستنی هاش رو میشناسه؟؟؟
پ.ن1: رفتم درکه و بسیاررر خوب بود، یه طبیعت خلوت به خیلی از درد های بی درمان دواست :)

صبح هایی که زود تر از خواب پا میشم چون با فراغ بال به کارام می رسم دیرتر از همیشه می رم سر کار. امروز علاوه بر این که دیرتر رسیدم در بین راه یادم اومد کلیدم رو هم جا گذاشتم و البته رو مانتوییم رو!!!! پس برگشتم و چهار طبقه بی زبون رو رو بالا رفتم و اشیا جامونده ریختم تو کیفم!

وقتی هم رسیدم شرکت دیدم که آقای رئیس زودتر از بنده تشریف آورده بودن...هم اکنون هم هی به این فکر میکنم آیا اشکال اخلاقی داره که من ازین جا دارم مطلب مینویسم...

کارآموزی رو به هوا و سرخودی دارم... امیدوارم تهش چیزی یاد بگیرم...

پ.ن0: آخر هفته به هیچ کاری نرسیدم... کار درسی البته!

پ.ن1: امروز شاید برم کوه و شاید کانکس و شاید هیچ کدوم...!

پ.ن2: چطور میشه به گذشته و آینده فکر نکرد و در حال زندگی کرد واقعنی؟؟؟

پ.ن3: کار شرکتمون امنیت شبکه ست، اگه سوال شده براتون عنوان :دی

هی و هی و هی منتظر بودم که بلاگفا درس شه... ولی هنوز خبری نیس...

فشار فکرای نشخوار نشده وادار کرد به کار هایی  که حالا کم کم میگم... دیوانگی هایی بس دیوانه وار...

امروز تمام مخاطبین گوشیم رو پاک کردم... تمام اکانت های تلگرام، وایبر، لاین و واتس اپ... فیس بوک رو هم دی اکتیو کردم... هیچ خلائی رو هم حس نکردم هنوز البته... قراره تا شنبه سیم کارتم هم خاموش بمونه...

فکر این همه مخاطب که هیچ وقت نمیشه بهشون رو انداخت...یا این همه آدم آنلاین آشنا...باعث تنهایی کاذب عذاب آوری میشه برام...نه من حق دارم هی و هی حال بپرسم... و نه اونا وظیفه شونه... ولی وقتی خبری نمیشد از دنیا و آدماش کینه به دل میگرفتم و دلم به حال خود مثلا خیلی تنهام میسوخت!!!!

تا ببینیم چه می شود!!!

پ.ن0: یعنی میشه تابستون برم اهواز؟!

پ.ن1:آیا ازین حرکت ناگهانی و هیجانی پشیمون خواهم شد؟!


جهت رفاه حال شما فقط در این پست نظر آزاد است!