Illusion of Transparency

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


وقتی بر می گردم به مهر سال قبل احساس میکنم چه همه چی خوب بود اون مدت که خونه بودم...آرامش داشتم و میدونستم میخوام چیکار کنم هر لحظهالبته شاید نمیدونستم داربه کجا میرم کلا و یه هدف دور ایدهخ آلیستی نداشتم ولی لحظه لحظه های خوبی داشتم. وقت داشتم برای دلتنگی حتی...وقت داشتم برای خوندن...وقت داشتم برای شنیدن و شنیده شدن...در کل اوقات خوبی داشتم.

الان که دوباره تهرانم و دیگه اوضاع اون قدر خوب نیس دارم به این نتیجه می رسم یه دلیل عمده ش دور بودن از هجوم اطلاعات و روابط بود...روابط و اطلاعات هضم نشده... چیزایی که اینقدر با سرعت یهویی و بی برنامه حتی وارد روزمره زندگی میشن که تو نمیدونی باید کجا جاشون بدی و خودشون میرن هر جا خواستن میشینن!
روایت بهتر از این ماجرا اینجا گفته شده... راه حلش ولی یه خورده به نظرم سخت تر از موزیک و حافظه برای من البته هنوز پیداش نکردم و دچارم!


ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار 
تا دست خدا حافظی اش را بفشارم 

پ.ن0: راس میگه خب!

پ.ن1: از مهاجرت ناامید شده و به صورت آنالوگ دست به کار می شویم.