Illusion of Transparency

۵ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

دیروز بعد از این که از خواب بیدار شدم و کلاس نرفتم سعی کردم راهی پیدا کنم که حالم بهتر شه پس یه سری کار رو تموم کردم تا کمی از کار های نصفه و نیمه م تموم شاید کار هاییی با اولویت مهم این روزهام نبودن ولی الان حس نمیکنم دیروزم رو هدر دادم.

دیروز رفتم بانک و پس از مدت ها رمز فراموش شدم رو گرفتم تا بتونم از ودیعه خوابگاه دانشگاه تهران استفاده کنم(فقط 18 تومنه البته:دی) یسری مواد خوشمزه و پر کالری و یه سری هم مواد سالم تقریبا بی کالری که در دسترسمه رو برای رژیم انتخاب کردم بدن سالمی میخوام حتی اگه بخوام خرابش هم کنم اول باید سالم باشه :دی بعد نهار نصفه دیروزم که شیرین پلویی بس خوشمزه بود میل نمودم. دیدن 5 قسمت از سریالی once upon a time  و فیلم the importance of being earnest هم نقش اتمام حجت دنیای تصویریم رو داشت. در انتها یه صفحه تمرین به تی ای ایمیل کرده و تا پاسی از شب به مطالعه بقیه رمان عروسک فرنگی خانم آلبا دسس پدس گذروندم . الان هم بعد از 8 ساعت خواب بیدار شدم تا ببینم بقیه امروز رو چه میکنم.




معرفی این فیلم رو تو یه پستی خوندم که الان یادم نمیاد کجا بود، فیلمی در مورد یه فرد ایده آل گرا یا کامل گرا! ازون جایی که منم یه همچین آدمیم(!!!) نشستم و فیلم رو دیدم.فیلم  رو دوس داشتم مخصوصا که در مقصد بعدی بنده بود :دی
یه دیالوگ فیلم رو بسیار دوس داشتم. بعد ازون که آدام  در مهمونی اون یکی سر آشپز  دختر منتور و استادش رو میبینه و دختر بهش میگه پدرم مرده و چاقو هاش رو برای تو گذاشته حالش بد میشه و میره. بعد ازونه که برمیگرده در مورد پاریس میگه:
-I worked in places like this all the time when I was a kid. I saved up a bunch of money,bought a one-way ticket to Paris. Lied my way into Jean Luc's kitchen.That's when Max was there, and Reece, and, uh, Michel came later.I didn't speak any French. Worked 20-hour days, six days a week. I was 19 years old. I loved every minute of it.The heat, the pressure, the violence,the fucking screaming.You know, all the cooks. That kitchen is the only place I've ever felt like I really belonged.
+why? What happened in Paris?
-I just fucked it all up.Maybe it's...Maybe I just wanted it really bad, and then when I got it too early, I didn't know how to hold on to it. I tried to control everything.Then when I wanted to escape from it...





بعد کلی تلاش از جانب دوست عزیز برای حرف کشیدن از این جانب و عدم موفقیت توصیه کرد که برم و این فیلم رو ببینم.
من آدم به اصطلاح فیلم بازی نیستم و تقریبا میشه گفت فیلم رو برای تفریح میبینم اما  این فیلم کمی بیشتر از تفریحه. من بازی دنیرو و شخصیت بن رو دوس داشتم و واقعا تصویر آرمانیم از آینده اینه. یه آدم که به آرامش درونی رسیده و در عین حال به ول فیلم هنوز در خودش موزیک داره! همیشه ی خدا هم این توهم و حس رو دارم که الان دارم زندگیم و لحظاتش رو برای یه نفر در آینده تعریف می کنم...یه جورایی دارم مایل استون زندگیم رو می بینم!

پ.ن0: یادم باشه یه  مطلبی در مورد نظرم در مورد بو و حقیقت های علمی در این زمینه بنویسم.

پ.ن1:دارم سعی میکنم از نقطه به جای سه نقطه استفاده کنم و نگارش فارسیم رو بهبود ببخشم، پیشنهاداتتون رو در این زمینه پذیرا هستم.

چرا من هر درد و غمی که تو دنیا میبینم باید اون جای قلبمو بدرد بیاره که مربوط به مرگ پدرمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آیا کلاه قرمزی رو به مناسبت میلاد حضرت محمد (ص) رو دیدین؟ اون دقایق آخر که آقای مجری میخواس بچه ها رو  بخوابونه تا بره جلسه ساختمون؟ حال و روز منه وقتی میخوام بچه ها رو بخوابونم تا بخوابم و به کلاس های 7:45 یا امتحان حتی برسم! بعدشم میگن با بچه ها دعوا نکنین .... مگه میشه آخه... هر چند که رو اون عروسکا جواب میداد ولی رو 24 ساله های خوابگاه جواب نمیده...
پ.ن:فردا آخرین امتحانه و شبش میرم خونه... حتی ممکنه برم مشهد... انشاا...:)