Illusion of Transparency

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

مقصد بعدی بعدی بنده اگر ترک این دنیا نباشه حتما یکی دانشگاه های این صفحه ست :)

قدیما که یعنی بگیر همون ابتدایی دوس داشتم یه کاری بکنم که در عین حال داشتن رابطه با مغز و احتمالا جراحی اون :دی با کامپیوتر هم ارتباط داشته باشه طوری که واقعا در  دبیرستان کلی وقت گذاشتم ببینم چیه همچین چیزی! ولی خب نفهمیدم تا الان :دی

I know that I'm not perfect but everything is enough and more than enough for try and struggle :)

گه درست یادم باشه واکنش های شیمیایی به انرژی زیادی اولیه برای شروع واکنش نیاز داشتن که البته گاهی با استفاده از کاتالیزور این کار راحت تر می شد.حالا حوصله هیچ شروعی رو ندارم،احساس میکنم هر شروعی انرژی بی نهایتی رو ازم میگیره باید یه کاتالیزوری چیزی پیدا کنم . یعنی اصن هست همچین چیزی برای روابط انسانی؟!

کلا از جمله" باهات حرف میزنم" یا "باید در این مورد با هم حرف بزنیم" میترسم . احساس میکنم قراره نتیجه یا اتفاقی که غیر دلخواه و حتی ناراحت کننده ست رو با کلمات بهم بفروشن.

دیروز بعد از این که از خواب بیدار شدم و کلاس نرفتم سعی کردم راهی پیدا کنم که حالم بهتر شه پس یه سری کار رو تموم کردم تا کمی از کار های نصفه و نیمه م تموم شاید کار هاییی با اولویت مهم این روزهام نبودن ولی الان حس نمیکنم دیروزم رو هدر دادم.

دیروز رفتم بانک و پس از مدت ها رمز فراموش شدم رو گرفتم تا بتونم از ودیعه خوابگاه دانشگاه تهران استفاده کنم(فقط 18 تومنه البته:دی) یسری مواد خوشمزه و پر کالری و یه سری هم مواد سالم تقریبا بی کالری که در دسترسمه رو برای رژیم انتخاب کردم بدن سالمی میخوام حتی اگه بخوام خرابش هم کنم اول باید سالم باشه :دی بعد نهار نصفه دیروزم که شیرین پلویی بس خوشمزه بود میل نمودم. دیدن 5 قسمت از سریالی once upon a time  و فیلم the importance of being earnest هم نقش اتمام حجت دنیای تصویریم رو داشت. در انتها یه صفحه تمرین به تی ای ایمیل کرده و تا پاسی از شب به مطالعه بقیه رمان عروسک فرنگی خانم آلبا دسس پدس گذروندم . الان هم بعد از 8 ساعت خواب بیدار شدم تا ببینم بقیه امروز رو چه میکنم.


منجمد شدم... اونقدر ترس از نشدن دارم که انگار هیچ وقت تو زندگیم چیزی به جایی نرسیده...