- ۹۶/۰۳/۲۸
- ۰ نظر
اون قدر آخرین مطلبی که اینجا نوشته ام از خاطرم دوره که الان نمیدونم از کجا باید شروع کنم. الان پشت سیستم شرکت نشستم و دو پاراگراف از ترجمه مقاله در مورد سرقیت هویت مونده. باید کدی که برای ویرایش عکس نوشتم رو هم تغییراتی بدم. امروز میزم رو عوض کردم تا از مرده باد کولری که میاد بیشتر استفاده کنم.
تا قبل از این داشتم غلط ننویسم از ابولحسن نجفی رو می خوندم. رفتم و سری به صفحه ویکی پدیاش زدم. رسیدم به اونجا که دکترا رو رها کرده بود و یادم از انصرف- اخراج ارشدم اومد، یادم از دو نامه پذیرش فلسفه و روانشناسی ایتالیا اومد، مدارکی که پست نکردم، مدارکی که ترجمه نکردم... یادم از انتخاب هایی که کردم اومد.
آخرین تلنگی که من رو کشوند اینجا پستی از مهدیار بود.
علیزاده دار تار میزنه و من به انتخاب هام فکر میکنم و ها ها های.
چقدر مغزم پر به نظر میرسه و چقدر نمی تونم بگم. چقدر" هزار قناری خاموش در گلوی من"
پ.ن0: عنوان بسیار با ربط است به نگفته ها
پ.ن1: چقدر دلم انسان می خواد، حداقل یه خود انسان
- ۹۶/۰۳/۲۸