- ۹۴/۱۰/۲۸
- ۰ نظر
اکثر قریب به همه ی روابط این چند سال من روابطی یهویی بودن... رابطه های که مزه مزه نشدن...از یه لحظه نشناختن و در جریان نبودن،شدن فردا بریم خرید درمانی ، یا صب زود بیدارم کنم یا حالم خوش نیس دلم برات تنگه! یه جورایی کوانتومی طور پیش رفتن...بعد همش یه چی از اون گوشه ذهنم میگه اینا نمیشه ...اینا اصل نیست... و باز من هی میام برچسب کامل گرایی میزنم به فکر گوشه ذهنم و میگم ادامه بده...این روزا اگه وقت کنم و یادم بیاد در مسیر ویس های ضبط شده ای رو گوش میدم در مورد روانکاوی... سخنران دکتر تویسرکانیه و محل سخنرانی های دانشکده برق. یه جایی دکتر داره فضای فکری فروید رو میگه که حالت های خاصی رو مورد مطالعه قرار میداده که بین مردم عادی نیس... و هی میگه ما اینجا به قصد روان درمانی حرف نمیزنیم چون ما نرمالیم... ولی من فکر نکنم نرمال باشم... این روزا که پای آینه وای میستم دختر نرمالی نمیبینم ... دارم باور میکنم که نقطه صفر و سفیدی برای شروع وجود نداره... حتی اگه ازین محیط کاملا جدا شم برم اون سر دنیا... برم یه رشته دیگه ... عقاید و ارزش هایی که دنبال کردنشون اینجا سخته و شکستن تابو هست رو کنار به واقعیت زندگی جدیدم پیوند بزنم، دختر نرمالی نیستم برای شروع از صفر...
- ۹۴/۱۰/۲۸