- ۹۴/۱۱/۲۶
- ۰ نظر
سه روز قبل کافه آف بودم ،چرا؟ چون نزدیک ولنتاین بود و ممکن بود اماکن سر برسه و به وجود دختر در پشت بار گیربده ... پس از این همه ترس و ولا ( شایدم هول و ولا) دشب دقیقا پس از این زیر سیگاری های جمع آوری شده به میزها برگشته اماکن سر میرسه ، همچین خوش شانسایی هستیم ما... بیشتر میخوام بگم ازین که دو تا نیروی جدید بودیم یعنی اول من و م بودیم که وسط هفته قبل ظهر پدرش تصادف کرد و رفت و بعدش یک دیگه اومد اون چن روزی که درگیر بود...و شدیم من و آ... این چن روز که آف بودم همش میگفتم الان خودش رو نشون میده و عذر منو میخوان، چون فک میکردم فقط یه نفرو میخوان! امروز اما دیدم یه ع نامی هم اومد و به جمعمون اضافه شد! به هر حال که من الان در حال حیرت و سوالم که یعنی چی میشه!( اینجا شاید بشه گفت حسادت)
امروز بعد تموم شدن شیفت هشت ساعته م در کافه منا گف بریم ولی عصر ساک دستی میخوام. وقتی اومد فهمیدم فردا میره دزفول تا شنبه . ولی عصر و انقلاب رو گشتیم ولی گویا نسل ساک های دستی جمع شده بود در این ناحیه!
سطح دغدغه:
مقدمه1:آقای تازه وارد به بچه ها گفت که سیگاری نیس.( فک نمیکردم کسی بیاد کافه با ویژگی)
مقدمه 2: ع صبح بهم گفت مگه تو هم سیگار میکشی؟ من فقط فندکتو دیده بودم!
نتیجه: تا حد خوبی میپذیرم که من به خاطر جو محیط و اطرافیانم سیگار میکشم، ولی واقعا احساس میکنم( یا توجیه میکنم) با توجه به دودی و هوای که در اطراف منه نکشم هم فرقی در سلامتیم نداره فقطیه رفتار تابو رو انجام ندادم!
پ.ن0: از دوس دختر رئیس خوشم نمیاد!
پ.ن: میدونم بحث خاله زنکی شد!
- ۹۴/۱۱/۲۶