Illusion of Transparency

واقعیتش اینه که ایمان آوردم به فراموش کاری انسان و البته خودم در نتیجه مینویسم که در ۹۴ چه گذشت ، به چی رسیدم ، و به همین منوال دیگه!

94 واسه من خوب شروع شد. اولین سفر واقعی عمرم رو تقریبا رفتم . (منظورم از واقعی اینه که صرف هدف سفر کردن بود نه فامیل ، کار ، درس و...) سفر به شیراز. از ماه ها قبلش برنامه ریزی کرده بودیم مادی و معنوی برا ی6 روز ناقابل . هر چند مثل همه چیزای دیگه پرفکت نبود ولی خوب و اید بهتر از خوب بود. سفری که حافظیه داشت، سعدیه داشت ( خواهر عزیز من ورداشتبه بود علاوه بر دیوان حافظ ،کلیات سعدی رو هم با خودش آورده بود :دی) ویژگی بعدی شروع 94  فرار از مراسم عید دیدنی که برای من همون عذاب مجسمه رو به همراه داشت :) بعدش ازدواج آخرین هم کلاسی دبیرستانیم و البته برادرزادم که از من کوچیکتر بود . تجربه دعوت به مصاحبه هم برای اولین بار در همین 94 به وقوع پیوست اگه دقیق به خاطر بیارم که اواخر تعطیلات فرروردین با من تماس گرفتن: یکیش شرکتی نفتی بود و اون یکی یه شرکت الکترونیکی که به من  گفت بیا و به عنوان کار آموز زبان پرل رو یاد بگیر، الان فک میکنم کاش پیشنهادش رو قبول می کردم از جایی که بعدن رفتمبهتر بود! مصاحبه شگف انگیز بعدی با یه شرکت مخابراتی چینی به زبون انگلیسی بود( همچین آدم خفنیم من) که البته اونا هم مثل همه ازین که احمال داشت ارشد بیام و کارم بشه پاره وقت گریزان بودند در نتیجه به تفاهم نرسیدیم! بعد به مدت یه هفته رفتم یه شرکت پیمانکار همرا اول که اونا هم برگشتن گفتن نمیتونیم هزینه کنیم و آموزش بدیم بعدش پاشی بری پی درست! وبه همین منوال تا تقریبا خرداد  یه شرکت امنیتی که فکر می کردم تحقیقاتی تره رو رفتم که اونم تو زرد از آب در آومد. در طی این پروسه سعی کردم از بقیه کمک بگیرم ... بابای دوستم تا سال بالایی که از فلان کارگاه میشناختمش ولی مثل همیشه به این نتیجه رسیدم که تهش خودمم که باید برای خودم کاری بکنم!( البته با پادر میونی م برای کافه کمی نقض شد،کمی چون هنوز معلوم نیس بزارن بمونم)

در این حین نتایج ارشد هم اومد و من یه درگیری کوچکی با مامان داشتم که بزار من بزنم شبانه رو چون تهش که من  از ایران میرم و این پول رو باید یهویی بدیم و این حرفا و مادر گران قدر هم زیر بار نرفت و من زدم امیرکبیر با وجود موانعی که داشت!( هیات علمی فامیل در رشته م)

تقریبا میشه گفت سه تا آدم هم به زندگیم اومدن حالا خواسته یا ناخواسته!( یکیشون که مربوط به گذشته بود، اون یکی اشتباهی محض تا دسی بگیرم و همیشه به نفسم حق ندم، و اون یکی هم همراه با درس جوگیر نشو، اومد و رفت)

تابستون سختی داشتم برای مدتی که هر روز مجبور بودم برم کرج و برگردم مخصوصا ماه رمضون علاوه بر عدم هماهنگی شرایط محیطی!!!!

از کارای مفید تابستونم کلاس منطق دانشکده فنی بود کلاس خوب و اشتیاق برانگیزی که البته بهتر می شد ادامه پیدا کنه...

شهریور ارشد و شروعی جدید بود . شروعی سفید...

  • ak r@m

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.