- ۹۴/۱۲/۰۵
- ۰ نظر
امروز از تبریک های روز مهندس ناراحت شدم. دوس دارم بشینمو فک کنم چرا؟؟؟
دختر میز کناری کتابخانه ی مرکزی...چهره و مود توجه برانگیز...فرزانگان تهران... فیس بوک ... فلسفه...
بالاخره تونستم وبلاگش رو پیدا کنم... دوس دارم یا این آدم بیشتر آشنا شم. و البته به این نکته توجه دارم که آدم اونی نیستن که من ازشون متصورم.
من به چشمهای بی قرار تو قول میدهم:
ریشههای ما به آب،
شاخههای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز میشویم.
پ.ن: موسیقی خوب :)
با تمام تلاش نصفه شبی بنده و البته ندید فیلم هم اکنون 500 فید نخوانده دارم!
فک میکنم یه جا خوندن که آدما تو دنیای مدرن برای این که به ابعاد مختلف زندگیشون به طور کامل برسن و یه جورایی از غافله عقب نمونن میان و از خوابشون میزنن... خوب همیشه به این افتخار میکردم که برای هیچ کاری از خوابم نمیزنم ولی فک میکنم این روزا باید به عوض کردن این ویژگی هم فک کنم حداقل برای مدت معینی مثلا اسفند زمان خوبی به نظر میرسه... معین و با ددلاین هایی به اندازه لازم و کافی...
پ.ن: احساس می کنم هیچ وقت به اندازه حالا ایم پرفکت و ناقص نبودم... :(
لعنت به همه تونکه نیستین ، حتی اگه هم دوباره میاین اونی نیستین که من براش دلتنگی میکنم....
پ.ن: در ضمن تو اون پروفایلای لعنتی ترتون که یاد آوری میکنن هستین فقط از من دورین یه عکس بذارین... آدم دلش به چیزای کوچیک خوش میشه...
لدفا بیاین و بگین چطور دلتنگیتون رو رفع می کنید؟ میشه؟
چندین شبه که حداقل نیم ساعت رو در رخت خواب به گریه میگذرونم . دیدن عکس، سراغ بقیه رفتنو جویای احوالشون شدن، فیلم دیدن ، آهنگ گوش کردن و بقیه ش هیچ کمکی نکرده و الان واقعا احساس عجز و ناتوانی میکنم...
اولا که غیر من دو دوست مونث دیگر هم اونجان که در نوع خودشون یونیکن و تیکه کلام حاجیییی رو من از یکی از همین دوستان که داره رو شغل راننده ترانزیت برای آینده ش فکر میکن برگرفتم و هی تو دانشکده باید حواسم رو جمع کنم و به کار نبرم، چون بیش از یه حدی نگاه های عجیب و غریب تحویل میگیرم!
دوما درسته تا یه جایی حرف م رو قبول دارم که من بیس سال الکی جر نخوردم پای درس که تهش برم کافه ولی خوبه... حال خوبیه... نمیدونم یه روز باید بشینم و حل مسئله طور بررسیش کنم.
حاجی حواست باشه وقتی گذاشتی و رفتی " مرا به من باز بده". زندگی داریما...