Illusion of Transparency

۹۴ مطلب با موضوع «بلند بلند فکر کردن ها» ثبت شده است

برقرار نکردن رابطه با ترجمه ها و عدم تسلط کافی برای خوندن متون اصلی مشکل این روزهای من است. ترجمه های خوب هستند ولی نا خود آگاه شاید، رنگی از تفسیرهای مترجم دارند. 

کتابی که این روزها میخواندم این فکر و بیشتر تقویت کرد. بعد از تمام کردن کتاب احساس کردم تصویری کاریکاتوری از موضوع کتاب پیدا کردم. البته بعد از خوندن نقدهای گودریدز بخشی از بار این سو تعبیر به نویسنده نسبت داده شد. در کنار همه اینها اطلاعات کم خودم و عدم تسلط به موضوع هم این احساس را تشدید کرد.

 باید را مطالعاتم رو متمرکزتر کنم تا برای اظهار نظر کردن در مورد موضوعات با اعتمادی بیشتری حرف بزنم. استاد از توانایی های تکنیکال گفت و تاثیر استفاده از این ها در بحث های فلسفی پیش رو: فلسفه اطلاعات و نظریه اطلاعات

دارم به چند خط بالا نگاه میکنم و تنها چیزی که نمیبینم "کوهرنت" بودنه، چالش رسیدن به جایی هست که متن انگلیسی را بتونم "کوهرنت" بنویسم!

چی شد که یهو این حجم از احساسات منفی رو در مورد خودم پیدا کردم و بهشون اجازه دادم رفتارمو کنترل کنند؟

موقعیت فعلی من بدترین موقعیتی نبوده که تا حالا توش بودم، بدترین از این بوده و من این طور نبودم. تنها تر از این بودم و این طور نبودم. بدترین مسائل مالی، خانوادگی و ارتباطی رو داشتم ولی اینقدر فراری نبودم از زندگی. انگار گم شدم، در عین اینکه مختصاتم رو در همه محورها میدونم! 



چند روز پیش تو فیلم های ساین نوت فول که برای تافل می بینم کلمه ای رو گفت که اولین بار بود می شنیدم و تعریفش رو بسیار دوست داشتم چون به نظرم توصیف خیلی از موقعیت های روزانه ست:

illusion of transparency 

تا اونجا که من فهمیدم این کلمه برای توصیف موقعیتی به کار میره که آدم یه حسی میکنه و فکر میکنه بقیه از این احساسش آگاهن در حالی که نیستن! خب بعد از این هی موقعیت های متفاوتی در روابط مختلف به ذهنم رسید. پیش فرض هایی که من داشتم: اون فهمیده من ناراحتم چرا این کارو کرد پس؟! اون میدونه من الان وضع روحیم خرابه ولی بازم حرف خودشو زد و هزار تا از این چیزا...

 این که چقدر از این فرض های من بر میگرده به شناختی که فک میکنم آدما از من دارن،  یا خودخواهی که منجر میشه بگم باید من رو درک کنن جای بررسی و فکر داره. این که این موقعیت های چقدر حس های منفی به من و اطرافیان وارد کرده و چه لطمه هایی به روابطم نزده.

چقدر آدم باید رو خودش کار کنه تا این جور خطاها رو کمتر کنه تا این قدر تاثیرشون تو چشم نیاد، مسئله خوبی برای بررسیه.

پ.ن0: دغدغه این روز هام نوشتنه، نوشتن انگلیسی و نوشتن آکادمیک.  همه این با منظور بهتر بیان کردن استدلال هایی که تو ذهنم روشنه ولی در کاغذ شباهتی با اصلش نداره.

پ.ن1: قسمت جدید گریز آناتومی هم اومد... 3>

پ.ن2: من همیشه فکر می کردم زندگی بازی دارم. باز به این معنا که از رو شدن هر قسمتش ابایی ندارم ولی حرف  اون روز دکتر عین تو سفر باعث شد و بیشتر به این موضوع فکر کنم و سعی کنم شفاف تر کنم این مفهوم رو. امیدوارم روند نتیجه بخش رو پیش بگیرم.

پ.ن3: از خوندن های این روزهام راضیم :)

ترس سهم بزرگی در زندگی ما دارد
در برانگیختن ما
در تصمیم ها و انتخابهای ما
در لحظه های مهم زندگی ما
در رابطه های ما
عجیب است که به نسبت حقی که در خلوت خود برایش قائل هستیم
در جمع از آن حرف نمیزنیم
شاید باید یک روز سال را روز ترس اعلام کرد
به یادش مراسمی برگزار کنیم
و اعتراف کنیم که او را بیش از حد جدی میگیریم

ترجمه آزاد - جیمز اسپیدر

پ.ن 0: منبع ایمیل هفتگی سایت متمم

پ.ن1: از نتوانستن میترسم، از خواستن و بدست نیاوردن میترسم، از بدست آوردن و ازدست دادن میترسم...من از تغییر میترسم. هر چقدر هم سعی می کنم ریسک های بزرگ کنم و نادیده بگیرم، سایه این ترس ها بیشتر و بیشتر لحظه ها یم را به سیاهی میکشد.

سالگرد سفر شاهرود موقعیتی دیگه برای سفر پیدا شد:) سفر به ارومیه و بازدید از حوضه آبریز اون...

پیش بینی سفری مفید و دلچسب رو برای خودم دارم ...

تا اینجا میدونم که قراره بریم تبریز و بعد نیمه جنوبی حاشیه دریاچه رو تا ارومیه طی می کنیم...

برای وسایل سفر  جدا از لوازم ضروری یک کتاب برداشتم: نامه های هانا آرنتو مارتین هایدگر. دلم میخواست دوربین داشتم برای عکاسی. مسیر تازه ست و امیدی برای بازید دوباره با این دقت به فضای های طبیعی و تاریخی ندارم. امروز در جلسه توجیهی دکتر ع رو برای اولین بار دیدم. حرفاش حس خوبی داشت. متاسفانه باز هم من در ورود به این دانشگاه شریف مشکل داشتم البته! با تاخیر به جلسه رسیدم و مورد عنایت دکتر قرار گرفتم البته با روی بسیار خوش:)

پ.ن: من اصلنم تافل ندارم یه ماه دیگه...

تهران گرون لعنتی... دانشگاه  لعنتی... استاد... داده 1! یکی نیس بگه فقط تمرینایی که تحویل دادم چهار نمره داشت...

پ.ن: دنبال خونه م یا هم خونه!


شش روز بدون گوشی همراه! تنهایی به نظر سخت میومد . البته نباید اغراق کنم که 24 ساعت رو در راه بودم 48 ساعت خونه. 

یه سری سوال پیش اومده برام واقعا!!

1. آیا گوشی من ارزش برداشتن داشت واقعا؟!؟!؟

2. چی میشه به همین روند ادمه بدم؟ دلم میخواد ببینم کسی تلاشی خواهد کرد برای اطمینان از زنده بودنم؟! تا اونجا که میدونن من  6 روزه آنلاین نبودم و البته در دسترس! الان نمدونم باید ناراحت باشم یا نه!


پ.ن: پس از مدت ها فیلم دیدم ، خیلی وقته دیگه منتظر پایان های هندی نیستم! :)


+ تو به نظر من یه آدم نا هنجاری...

- چرا؟

+ چون حرف زور رو طاقت نمیاری! آدم وقتی مقاومت میکنه دربرابر زور که قدرتی داشته باشه، پولدار باشه... الان تو این قضیه تو اون آدمیه که اتفاقی دور و  بر دعوا بودی و همه ی کاسه ها سرت میشکنه، من قاضیم نمیتونم بر علیه خودم رای بدم. میم هم  اون آدمه با پارتی کلفه فایده ای نداره، پس زورم به تو میرسه با این که میدونم بیگناهی!!!!!!!

پ.ن: روح خراشیده شنیدین؟ من همین الان یهویی..

پذیرفتن اولین گامه: من دروغ می گویم.

سکسیم چیست؟ و مهم تر کدوم بخش از رفتارها وحرف های من رو شامل میشه؟ و چقدر از اطرافیانم تحت تاثیر این جنس رفتارهای و حرف های من بودن و شاید آسیبی دیدن؟

پ.ن: پرسش فعلا بدون جواب