- ۹۵/۰۲/۰۲
- ۰ نظر
یه پلی لیست ساختم برای شب ها که بر میگردم خوابگاه و بی قرارم. اون قدر بی قرار که خستگی هم حریفش نمی شود. موسیقی یکی از بزرگترین خوشبخی های منه.
دیشب بعد کلی خود درگیری وقتی دیدم از اتاق همسایه صدای حرف زدن میاد در اتاقشون رو زدم بنده خدا ها ترسیده بودن فک میکردن اومدم دعواشون کنم :دی ازشون مسکن گرفتم و بالاخره حدودای ساعت دو خوابیدم. ساعت 11 از خواب بیدار شدم. ازونجایی که برادر گرامی جوابم رو نداد فهمیدم رفته اعتکاف. به م پیام دادم که پایه ای فردا صبونه بریم کوه قبول کرد و هماهنگ کردیم اما ناگاه یادش اومد باید یه سری چیز رو برای استاد مشاورش آماده کنه و قرار شد عصر فردا بریم بام. کمتر از یک ساعت درس خوندم. به ف که گفته بود ببینمت خبر دادم آزادم . تئاتر شهر قرار گذاشتیم از خونه خواهرش بر می گشت . خواهر زاده تازه به دنیا اومدش پسر بود و ف اصرار داشت من دختر میخواستم!!!! کمی از کارایی که میکنه گفت و حرف زدیم از آدم هایی دورویی که دور و برمون بودن و ما آزار دیدیم البته بیشتر اون میگفت و من تایید می کردم . در نهایتش گفتم بهش که همه آدما درسته نباید بای دیفالت دشمنت باشن اما لزوما دوستت هم نیستن آدم! و سعی کن راهی رو در پیش بگیری که خودت رو کمتر اذیت کنه. در کل مسیر من سرم درد میکرد و فشارم پایین بود. از هم که جدا شدیم اون رفت خونه دوستش و من رفتم کافه! به اهدافی که دیشب داشتم امشب رسیدم :دی
پ.ن0:ته دلم گرم میشه وقتی میبینم کس دیگه ای هم حسی مشابه من داشته :)
پ.ن: امروز رو به خودم استراحت داده بودم ولی مفید ازون چیزی بود که پیش بینی می کردم :)